About Me

Mein Foto
صبای ایران
آیا صدای صبا را می شنوید؟
Mein Profil vollständig anzeigen

Blog Archive

Powered by Blogger.

آیا صدای صبا را می شنوید؟

نامه رضا هفت برادران پدر مجاهد شهید صبا هفت برادران - من رضا، پدر صبا هستم، دلم می خواهد این نامه را همه ارگان ها و افرادی که دست اندرکار حقوق بشر هستند بخوانند، و بگویند سهم صبا از حقوق بشر، یا حقوق انسان کجاست؟ روز شنبه بیستم فروردین سال ۱۳۹۰، حدود ساعت پنج و نیم بامداد، در حالی که، در بیمارستانی که دو سرباز مثل یک زندانی مواظب من بودند، به دنبال درخواست اهدای خون از این و آن بودم، تا زندگی صبا را نجات دهم، سرباز سوم رسید و گفت دخترت مرد! ادامه...

Follower

postheadericon سی خرداد و گناه مقاومت دربرابر خشونت! ـ عبدالعلی معصومی

شماره ۱-
امسال در سی امین سالگرد ۳۰خرداد۶۰, که با گردهمایی پرشکوه ویلپنت پاریس همزمان بود, باز هم به روال سالهای پیش, و البته با شدّتی بیشتر, «مبارزه قهرآمیز» مجاهدین, با شمشیر آخته ایادی وزارت بدنام اطلاعات آخوندی و همپیوندان رنگارنگ آن رویاروی شد. ازجمله, آخوند مصلحی, وزیر اطلاعات بدنام آخوندی در یکی از تلویزیونهای رژیم به نام «پِرس, تی, وی» در روز ۴تیر, پاسدار نقدی, رئیس بسیح, پاسدار اخوان فرد, رئیس «بسیج حقوقدانان» رژیم و مهمان پرست, سخنگوی وزارت خارجه رژیم, در تلویزیون آخوندی در همان روز ۴تیر, و همپویان آنها, از جمله, فرخ نگهدار در سایت آیت الله «بی,بی,سی» در مقاله «۳۰خرداد, نتیجه یک اشتباه محاسبه فاجعه بار».
این بار نیز مانند سالهای پیش مجاهدین را در تحمیل «مبارزه قهرآمیز» به رژیم مقصّر شمردند و همان ورد همیشگی شان را, که مجاهدین آغازکننده این شیوه از مبارزه بودند, تکرار کردند و برای گشوده شدن راه «مبارزه مسالمت آمیز», قلع و قمع مجاهدین را خواستار شدند. همان درخواستی که رفسنجانی در نخستین سال آغاز «مبارزه مسلحانه» مجاهدین, باب آن را گشوده بود. رفسنجانی, در نماز جمعه ۱۸دیماه ۶۰, در این باره گفته بود: «می توانیم, درصورتی که محیطِ جنگ به وجود نیاورند و آشوب به پانکنند, با آنها زندگی مسالمت آمیز داشته باشیم؛ می توانند حزب داشته باشند, روزنامه داشته باشند...» دو هفته بعد, باز مدّعی شد: «وقتی ”تروریسم“ بخوابد, ما زبانها و قلمها را, کاملاً, آزاد و مطمئن خواهیم کرد... آزادیهای معقولی که در یک رژیم مردمی می شود داد...» (روزنامه اطلاعات, ۳بهمن ۱۳۶۰).
کسانی که در دو سه سال اول حکومت خمینی, خود, در متن رویداهای سیاسی بودند و از نزدیک دستی بر آتش داشتند, به خوبی می دانند که تحمیل کننده واقعیِ «محیط جنگ» و «آشوب», چه کسانی بوده اند و کی ها بودند که مبارزه سیاسی مسالمت آمیز را به زیان خود می دیدند و آن را به درگیریهای نظامی و خونین کشاندند؟
در آغاز چیرگیِ خمینی, قاطبه مردم ایران گوش به فرمانش بودند و دستگاه ریشه دار آخوندی که در هر دِهکوره یی, سخنگو و زمینه تبلیغ داشت, سایه سلطه او را بر دلها و ذهنهای مردم سراسر ایران گسترده بود, درحالی که برای گروههای سیاسی, مثلاً, سازمان مجاهدین, زمینه مساعدی برای فعالیت سیاسی علنی وجود نداشت. به این علّت, سازمان مجاهدین, در آن زمان, از نظر تشکیلاتی و بالفعل, گروه کوچکی بود که در اثر سالها اختناق حاکم بر جامعه و تبلیغات زهرآگین ساواک شاه علیه این سازمان و به ویژه ضربه کمرشکن درون تشکیلاتی سال ۱۳۵۴ (= ضربه «اُپورتونیستهای چپ نما») نتوانسته بود خود را, به خوبی, به مردم بشناساند و با پایگاه مردمی اش پیوند بخورد. از این رو, به فضای سیاسی مسالمت آمیزی نیاز داشت تا خود را به مردم بشناساند و پشتیبانی آنها را به سوی خود جلب کند. در حقیقت, کار سیاسی آگاهگرانه دو سه سال پس از انقلاب ۵۷ بود که مردم را با سازمان مجاهدین آشنایی داد و پشتیبانی گسترده آنان را برانگیخت. در پی آن گونه فعالیتها بود که مردم دریافتند پیشتازان پاکباز سازمان مجاهدین یا فدائیان و دیگر همسنگران آنها بودند که در سالهای اختناق و شکنجه و کشتار, که مبارزه بهایِ جان می طلبید, جانشان را در طبَقِ اخلاص نهادند و بی پروای سود و زیان, خود را برای رهایی مردم دربندشان به آب و آتش زدند و در این راه از شکنجه و زندان و تیرباران باکی نداشتند, حال آن که خمینی و آخوندهای همدست او ـ که به بهای جانبازیهای مجاهدین و فداییان و مردم پاکباخته, که ده ده و صدصد در خیابانها و میدانهای تیر در سراسر ایران پرپر شدند, رِدای حکومت به تن کرده بودند ـ نه تنها, اغلب, از این رزم نابرابر خونین برکنار بودند, حتی بعضاً با گردانندگان رژیم خودکامه شاه همدستی هم داشتند.
مبارزه سیاسیِ آگاهی بخش در میان مردم, و در نتیجه, آگاه شدن آنها, به سود گروههای سیاسی, مانند مجاهدین و فدائیان بود که ریگی به کفششان نبود و حسابشان پاک بود و از «محاسبه» باکی نداشتند و آشکار شدن گذشته پرافتخارشان, نه تنها برای آنها زیان بخش نبود, بلکه, به سودشان بود. امّا, گردانندگان رژیم نوپا, به عکس, زمانی که مردم به پاخاسته در زیر رگبار گلوله های ساواک و ارتش شاه پرپر می شدند, با هایزر و قره باغی و تیمسار مقدّم, برای فرونشاندن شور انقلابی مردم, در پنهان, به بند و بست و توطئه چینی مشغول بودند, چرا که اگر خیزش میلیونی مردم به مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه و سرنگونی قهرآمیز آن سمت و سو می یافت, راه پیشتازان مبارزه مسلحانه هرچه بیشتر گشوده می شد و عرصه را بر دغَلکاران مردم فریب تنگ میکرد و طبل رسواییشان از بام آگاهی مردم به زمین میافتاد و دیگر قادر نبودند, با بندوبستهای پنهان, به ناحق, بر اریکه قدرت تکیه بزنند.
اگر واقعاً ریگی به کفش خمینی و همدستانش نبود, چرا دانشگاهها را که آگاه ترین اقشار اجتماعی در آن گردهم آمده بودند, بیش از یک سال و اندی نتوانستند تحمّل کنند و بهناگزیر, به گونهیی وحشیانه آن «سنگرهای آزادی» را بستند؟ راستی, اوجگیری شور و آگاهی جوانان در این کانونهای پرخروش و تپش, برای چه کسانی هراس انگیز و زیان آور بود و چهره کدامین اهریمنانِ فرشته روی را از پرده بیرون میافکند؟ اگر واقعاً خمینی «فرشته» بود مگر از ایستادن دربرابر خورشیدِ آگاهی مردم هراسی داشت؟
خمینی و سینه چاکانِ رژیمش ادّعا می کنند اگر مجاهدین دست به قهر و خشونت نمی زدند, رژیم «ولایت مطلقه فقیه», منطبق با مقتضیات این روزگار, با دست و دل بازیِ تمام, آزادیهای سیاسی, اجتماعی, فرهنگی و اقتصادی را, بی هیچ راهبند و مانعی, در سراسر جامعه جاری می کرد؛ هم بهزنها آزادی می داد, هم دست جریان روشنفکری ایران را برای فعالیتهای فرهنگی و سیاسی بازمی گذاشت, هم بهخلق کرد و ترکمن و... خودمختاری می داد و هم میدان فعالیت آزاد دگراندیشان را باز می گشود و هم معتقدان به ادیان دیگر را برای تلاش در راه برگزاری شعائرشان آزاد می گذاشت و در این راه یار و پشتیبانشان بود, امّا, چون مجاهدین دست به قهر و خشونت بردند و «محیط جنگ» و «آشوب» به وجود آوردند, رژیمِ مشتاق آزادیِ خمینی, به ناچار, به خودکامگی چنگ آویخت. از این رو, باعث اصلیِ خشونت و اختناق در جامعه, مجاهدین بودند و اگر آنها نبودند, نیازی به هیچ گونه اختناق و آزار و فشاری نبود و ایران در زیر چترِ حاکمیّت آخوندی, بهشتِ بَرین می شد و آزادی و آبادی و برابری و برادری و شادابی و فرخندگی بر سراسر ایرانزمین سایه می گسترد و حاکمیت مردم, به طورکامل, برقرار می شد.
مرور مختصر رویدادهای دوره «مبارزه سیاسی» در آغاز حاکمیّت آخوندی (انقلاب ۵۷ تا ۳۰خرداد۶۰), به روشنی, نشان خواهد داد که حق با کیست و در آفتاب واقعیت, چهره خمینی و مسعود رجوی, اسلام خمینی و اسلام مجاهدین در عملکرد این دوره کوتاه دو ساله و نیمه, به خوبی روشن خواهد شد.
در این مرور, می توان وضع و حال «نهضت آزادی ایران» و «اکثریت», را, به عنوان دو نمونه از مدافعان نظام و معیاری برای سنجش رژیم خمینی در نظر گرفت و پی برد که ادّعای میدان دادن به گروههای دیگر, آیا در مورد این دو گروه «خودی» مصداق داشته است و آیا واقعاً اگر مجاهدین در صفحه روزگار سیاسی ایران در دوران خمینی پدیدار نمی شدند, این رژیم به «نهضت آزادی», «اکثریت» و هم اندیشان آنها, که همواره به التزامات نظام آخوندی وفادار ماندند, میدان میداد که آزادانه فعالیت کنند, نشریه انتشار بدهند و مراسم دلخواهشان را برگزارکنند, و این مجاهدین بودند که گردانندگان رژیم را ناچار کردند که این دایگانِ دلسوزتر از مادر را خانه نشین یا زندانی کنند و فضای فعالیت سیاسی در چارچوب قوانین رژیم را از آنها بگیرند؟

ادامه دارد ...

سایت همبستگی ملی

مجاهدین خلق ایران