About Me

Mein Foto
صبای ایران
آیا صدای صبا را می شنوید؟
Mein Profil vollständig anzeigen

Blog Archive

Powered by Blogger.

آیا صدای صبا را می شنوید؟

نامه رضا هفت برادران پدر مجاهد شهید صبا هفت برادران - من رضا، پدر صبا هستم، دلم می خواهد این نامه را همه ارگان ها و افرادی که دست اندرکار حقوق بشر هستند بخوانند، و بگویند سهم صبا از حقوق بشر، یا حقوق انسان کجاست؟ روز شنبه بیستم فروردین سال ۱۳۹۰، حدود ساعت پنج و نیم بامداد، در حالی که، در بیمارستانی که دو سرباز مثل یک زندانی مواظب من بودند، به دنبال درخواست اهدای خون از این و آن بودم، تا زندگی صبا را نجات دهم، سرباز سوم رسید و گفت دخترت مرد! ادامه...

Follower

postheadericon حکم اعدام معلم زندانی عبدالرضا قنبری

دست نوشته‌ای که توسط یکی از همبندیان معلم زندانی محکوم به اعدام عبدالرضا قنبری به‌دلیل انتقال پرونده وی به اجرای احکام برای به اجرا درآوردن آن که می‌تواند هر لحظه به اجرا در آید نوشته شده است. متن دست نوشته به قرار زیر می‌باشد:
چندیست ۳۵۰ سوگوار است و نگران. هنوز سوگ از دست رفتن هدی صابر را فراموش نکرده بودیم که ملاقات هفته قبل عبدالرضا قنبری، این معلم ساده صمیمی و بی‌آلایش مازندرانی با خبر فرستاده شدن حکم اعدامش به اجرای احکام به بند برگشت تا دوگانه سوگ-اضطراب در زیست ایرانی، وارد صورت دومش گردد.
از وقتی ۳۵۰ در دوره جدیدش در آبان ۸۸ احیاء گردید، شاهد فقدانها و سوگ های بسیاری بوده، از فرهاد وکیلی، فرزاد کمانگر، علی حیدریان گرفته تا جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی و محسن دکمه چی و این آخری ها هم صابر که تازه چهلمش را پشت سر گذاشتیم. در تمام این مدت در کنار اینها، اضطراب ”حکم اعدامی‌ها“ از علی زاهد و جواد لاری تا پدر و پسر دانشپور نیز همراهمان بوده، عادت کرده‌ایم به زیست اضطراری، به تفکر اضطراری و حتی زندان اضطراری!
متعلق به نسلی هستیم که در اضطراب انقلاب و جنگ زاده شد، در اضطرار اصلاحات جوانی را پشت سر نهاد و امروز در اضطرار سرکوب جنبش سبز، شب به صبح و صبح به شب زندان می‌رساند و همواره و با صدای بلند گوی بند بر خود می‌لرزد که مبادا صوتی کریه، حاج محسن یا احمد دانسپور و یا شاید قنبری را ندا دهد و به انفرادی بخواند برای بامداد فردا. با هر خنده حاج محسن روی زرد می‌کنیم و از ترس آن روز که این خنده نباشد در میانمان.

اما گذشته از این مقدمه در این مکتوب می‌خواهم به‌سر نوشت عبدالرضا قنبری و مظلو میتش یپردازم. قنبری دانش آموخته دوره دکتری ادبیات و زبان فارسی است و دبیرآموزش و پرورش در شهرستان ورامین. در روز عاشورای ۸۸ همانند تمامی آن چند میلیون شهروند معترض تهرانی که به تأسی از شهید کربلا، دست به حرکتی حسینی زده، خدا‌جویانه به خیابان آمده فریاد آزادی خواهی و حق‌طلبی سر دادند، به خیابان آمده در میان تظاهرات تماسی چندین ثانیه‌ای از سوی یکی از رسانه‌های برون مرزی منتسب به گروه سیاسی تحت رهبری مسعود رجوی با وی برقرار می‌گردد.
سرنوشت قنبری پس از آن سرنوشتی بس تلخ و دردناک است. او بازداشت می‌شود، بدون دسترسی به وکیل و اطلاع و یا امکان اطلاع از حداقلهایی از موازین و حقوق قانونی خویش، اعتمادش توسط بازجو جلب می‌گردد تا به هر کار نکرده‌ای و از جمله هواداری ار آن گروه سیاسی که وضعیت ویژه‌ای در سپهر سیاسی و قضایی ایران تحت حاکمیت نظام جمهوری اسلامی دارد، اقرار نماید.
در دهم بهمن ۸۸، درست یکماه و چند روز بعد از عاشورا در دادگاهی که بیش از هر چیز وجهه رسانه‌ای آن برجسته است، در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی محاکمه شده به اعدام محکوم می‌گرددو آن تماس تلفنی نیز در میان شگفتی همگان و علامت سوالهای بزرگ به‌عنوان مصداق محاربه تلقی می‌شود! وکیل تسخیری نیز متأسفانه در ایفای نقش اش هیچ کم از نماینده دادستان نمی‌گذارد. رأی صادره بلافاصله در روندی مطلقاً غیرقانونی به‌جای دیوان عالی کشور رهسپار شعبه ۳۶ تجدید نظر استان به ریاست قاضی زرگر می‌شود و در زمانه‌ای هیجانی که بانگ ”اعدام باید گردد“ روح الله حسینیان و همفکرانش در فراکسیون دولتیون مجلس شورا بلند است، تأیید می‌گردد.
در چنین شرایطی که رأی قطعیت یافته، قنبری اسفند ۸۸ با باری به سنگینی حکم اعدام به بند ۳۵۰ انتقال یافت و با مشورت با برخی حقوقدانان حاضر در بند تقاضای اعاده دادرسی نمود که متأسفانه علیرغم تبانی رأی صادره با بین شرع و نصوص قانون و تقریرات خمینی در تحریرالوسیله در باب محاربه، با این تقاضا مخالفت شد تا حداقل برای نگارنده این سؤال باقی بماند که اگر تجویز مقنن برای اعاده دادرسی این‌جا هم صورت نگیرد، پس کجا می‌تواند موضوعیت داشته باشد و به قلم مبارک ریاست محترم قوه قضاییه که پیشتر به‌عنوان روحانی و آشنا به فلسفه غرب و کلام جدید می‌شناختیمش، جاری گردد؟!
اعاده رد می‌شود تا همسر قنبری که خود معلمی کوشا و به غایت وفادار و پیگیر وضعیت همسر است، فرزندان دم کنکورش به امید ”عفو و بخشودگی“ التیام بخشد.
پرونده از بهار ۸۹ تا به امروز که مرداد ۹۰ است، در کمیسیون عفو و بخشودگی خاک می‌خورد و موهای قنبری روز به روز سفید و سفید تر می‌شود. دخترش ساحل منتظر نتیجه کنکور است ولی قطعاً بیش از نتیجه کنکور، سرنوشت پدر که در ید کمیسیون قرار دارد برایش مهم است. نگارنده نیک می‌داندکه هم قاضی صلواتی و هم قاضی زرگر و هم بازجو علوی و هم بازجو سعید شیخان، خود واقفند به‌زعم رعایت اصل تناسب جرم و مجازات در مورد قنبری و این‌که وی مستحق هر مجازاتی باشد، حداقل مستحق مجازات اعدام نیست و با قدری وسعت نظر و سعه صدر حتی می‌بایست به آغوش خانواده‌اش باز گردد. پس چه مسرت بخش خواهد بودبه میمنت ماهی که مهمانی خداوند و برکت قدسی اش برپاست، دستور و پیشنهاد لغو حکم اعدام این مظلوم توسط آن روحانی که روزگاری خود افتخار شاگردی اش داشتم، به مقام رهبری. و چه غم‌انگیز و مأیوس کننده و رنج افزا خواهد بود خدای ناکرده صحت خبر هفته قبل و احیانا استیذان رأی اعدام توسط روحانی موصوف!
آری رنجی که می‌بریم رنج مرگ است و نیستی. درد عزیزانی است که در ۳۵۰، در محیطی چند ده متری هر روز بارها و بارها چشم در چشمشان می‌شوی و می‌ترسی از نبودنشان، می‌ترسی از پژمرده شدن گل وجودشان. استاد عزیز، آقای شیخ صادق لاریجانی، بیایید با هم قدری مهربان تر باشیم. بیایید… حیات یک انسان امروز در دستان شماست
یکی از هم بندیان معلم زندانی محکوم به اعدام در بند ۳۵۰ زندان اوین

سایت همبستگی ملی

مجاهدین خلق ایران