About Me

Mein Foto
صبای ایران
آیا صدای صبا را می شنوید؟
Mein Profil vollständig anzeigen

Blog Archive

Powered by Blogger.

آیا صدای صبا را می شنوید؟

نامه رضا هفت برادران پدر مجاهد شهید صبا هفت برادران - من رضا، پدر صبا هستم، دلم می خواهد این نامه را همه ارگان ها و افرادی که دست اندرکار حقوق بشر هستند بخوانند، و بگویند سهم صبا از حقوق بشر، یا حقوق انسان کجاست؟ روز شنبه بیستم فروردین سال ۱۳۹۰، حدود ساعت پنج و نیم بامداد، در حالی که، در بیمارستانی که دو سرباز مثل یک زندانی مواظب من بودند، به دنبال درخواست اهدای خون از این و آن بودم، تا زندگی صبا را نجات دهم، سرباز سوم رسید و گفت دخترت مرد! ادامه...

Follower

postheadericon نهال سحابی، از دوستان بهنام گنجی و کوهیار گودرزی پس از اقدام به خودکشی، درگذشت


نهال سحابی از دوستان نزدیک بهنام گنجی بوده است که پس از خودکشی وی دچار مشکلات شدید روحی و روانی شده بود

وی شب گذشته به مانند بهنام گنجی، دست به خودکشی زده ودرگذشت.
در ادامه ی بازداشت خودسرانه در روز ۹ مردادماه، هم‌اکنون دو نفر به دلیل شرایط نامناسب روحی دست به خودکشی زده‌اند و کوهیار گودرزی، همچنان در شرایط نامعلوم در سلول انفرادی و در زندان به سر می‌برد.
مرگ بهنام گنجی و نهال سحابی در حالی اتفاق می‌افتد که هنوز از آنچه در زندان اتفاق افتاده است، اطلاعی در دست نیست.
کمیته گزارشگران حقوق بشر، ضمن ابراز همدردی و تسلیت به خانواده نهال سحابی، مرگ وی و بهنام گنجی را نتیجه مستقیم شکنجه‌های روحی و روانی از جمله نگهداری در سلول انفرادی می‌داند و باردیگر نگرانی شدید خود را نسبت به وضعیت نامعلوم کوهیارگودرزی اعلام می‌دارد.

امروز پنج شنبه ۷  مهر  دختر زیبای ایران زمین، نهال سحابی، به آرزویش رسید. او دیگر نمی توانست دوری بهنام را تحمل کند و اینچنین بود که عاشق و معشوق بهم رسیدند .
آری ! اینچنین است سرنوشت فرزندان ایران زمین که عاشقانه زندگی می کنند و عاشقانه دوست می دارند، و تاریک اندیشان سرکوبگر عشق و آزادی دیری نخواهد پایید که در برابر جوانان زیبای ایران زمین به زانو درخواهند آمد!
بهنام که رفت تاره فهمیدیم با چه رنج و دردهایی سوخته و ساخته. او وقتی با کوهیار دستگیر شد مدتها در سلول انفرادی بود و تحت فشار.
نهال سحابی پیش از پیوستن به عشق خود، در آخرین پست بلاگش می نویسد:
به  رابعه
به نشاط
به ستاره به فاضل به علیرضا به مادر به پدر به...
به این یه ذره من ِ  از بهنام مانده
به پنجشنبه هایمان...
پله ها ... نت های ریزشان .پیش در آمد سمفونی آنان که نواخته میشوند  تا مرگ.
دست تو. بر کمر سالن سی متری. که دور سر من می چرخاند ، وقتی حلقه دست ساز ت را به نشان دائمی یک درد  در ترقوه ام می کنی. گردنی تا  دیوارهایی افراشته. هرچه سردتر.گونه های من.در رد فراموشی....گرم تر
پای چپ را از توی آینه ها قد بکشان تا این کج هایی که راست نمیشوند از کمر.
پا ها را که بکوبیم پنجشنبه ها،  بم ترمی شوند.
گوشهایم .گوشه هایم
پیش بینی محتضرانه های  تو را نمیکرد. نهال، چه تکثیر بی رحمانه ای شد به دعوتی غریب الواقعه
اجرا های آخر.برای آن که زودتر.نابهنگام تر.ترک کرد...
تو را!
تو
آخر تر نمی شود.
پس...
پنجشنبه ست !
پنجشنبه ها را...
بیا بهنام
بیا برقصیمشان

سرنوشت این دختر زیبای که سهمش از زندگی گوشه های تاریک اتاق اش بود تا نقشه راه رسیدن به یار را طراحی کند، اینچنین رقم خورد تا بار دیگر دنیای تنگ و تاریکی که برای جوانانمان ترسیم کرده اند در ذهنمان چرخ بزند. دختر زیبایی که نتوانست بگوید دوست پسری دارد به نام بهنام ! دختری که خودش دوست دختری بود عاشق، و به آن می بالید، ولی چنان به دست روزگار و در این دنیای تنگ و تاریکش در گوشه اتاقی محبوس شد که سرانجامش چنین موهوم و غمگین است.
سه یار؛ بهنام رفت و نهال را با خود برد، و کوهیار در زندان است در انفرادی!
و این وبلاگ نهال است، تنها همدم او در گوشه اتاقش!

سایت همبستگی ملی

مجاهدین خلق ایران