About Me
Blog Archive
-
▼
2011
(652)
-
▼
Dezember
(124)
- اینترنت کشور بار دیگر مختل شد
- حمايت ۱۲۳۰۰پارلمانتر و شخصيت سياسی، ۳۳۰ سازمان و ح...
- سازمان ملل متحد با اعتراض در مورد حملات موشکی به ا...
- اعلام آمادگی ۴۰۰تن از ساکنان اشرف برای انتقال به ک...
- انتقاد امریکا از حمله پلیس مصر به سازمانهای حقوق ...
- تظاهرات در ترکیه در اعتراض به قتل کردها
- رویتر: مریم رجوی گفت این انتقال بر اساس تضمینهایی ...
- حمایت گری کاسپاروف بزرگترین قهرمان شطرنج جهان از...
- یازده نرم افزار به همراه لینک مستقیم دانلود برای د...
- رشيد شهبندي کارگر ناراضي كه به احمدی نژاد كفش پرتا...
- بازداشت ژیلا کرم زاده مکوندی یکی از حامیان مادران...
- اتحاديه اروپا دور تازه ای از تحريم ها را عليه ايرا...
- واکنش آمریکا به تهدید ایران به بستن تنگه هرمز
- قدردانی مریم رجوی از رویکرد هیلاری کلینتون در قبال...
- نامه مارتین کوبلر نماینده ویژه دبیرکل ملل متحد در ...
- پیام زندانی سیاسی ارژنگ داودی به مناسبت اولین سالگ...
- CNBC: سپاه پاسداران = بزرگترین کارتل مافیایی ایران!
- تظاهرات هزار نفر در اسراييل عليه تبعيض جنسيتی
- بیاد علی صارمی که سحرگاه سه شنبه هفتم دی ماه 89 بر...
- بیاد مبارز کبیر علی صارمی...یادش گرامی باد
- فاکس نیوز: بدون نیروهای امریکایی، و ناظرین ملل متح...
- دومین حمله موشکی رژیم ایران و عوامل عراقی به اشرف ...
- رژیم سوریه ناظران عرب را در هتل محاصره کرده
- اعتصاب کارگران و رانندگان ماشینهای حمل آهن در شهر ...
- فتوا های آسمانی عالم رادیو فردا
- دبیرخانه شورای ملی عشایر عراق-بیانیه مطبوعاتی فراخ...
- ایاد علاوی گفت مالکی را بین شراکت یا برگزاری انتخا...
- تلویزیون لمان بلو-سوئیس، توفان هم نتوانست حامیان ش...
- بهروز جاوید تهرانی پس از هفت سال تحمل سیاهچال های ...
- عملكرد سپاه پاسداران در تهران + جنايت نامه كاظميني
- بیانیه کاترین آشتون درباره امضای یادداشت تفاهم درب...
- بیانیه یونامی: مارتین کوبلر یادداشت تفاهم با دولت ...
- شلیک موشک به اشرف توسط نیروی تروریستی قدس
- رهگیری کاربران اینترنت در ایران، به کمک تجهیزات اس...
- دادگاه عالی اروپا: ممنوعیت بازگرداندن پناهجویان به...
- هفته همبستگی با مجاهدان اشرف در شهرداری ویلیه دام
- بحران سیاسی عراق و تظاهرات مردمی در حمایت از دکترط...
- پیام مریم رجوی به مناسبت میلاد مسیح(ع) و آغاز سال ...
- فیزیکدان کارتن خواب در تهران!
- سازمان ملل سوءقصدهای روز جمعه در سوریه محکوم کرد
- تحریم ١٨٠ شخصیت حقیقی و حقوقی دیگرایران از سوی سویس
- مریم رجوی موافقت مجاهدان اشرف را با انتقال۴۰۰ تن ب...
- تبعید 27 زندانی اهل تسنن زندان مرکزی سنندج
- عفو بین الملل: «اقدام فوری» ساکنان کمپ اشرف در عرا...
- زندانيان زندان گوهر دشت كرج شب يلدا را جشن گرفتند
- پروین مخترع، مادر کوهیار گودرزی، فعال حقوق بشر، ب...
- دیوان عدالت اروپا، فرجام خواهی فرانسه از حکم دادگا...
- خبرگزاري آسوشيتدپرس : تمديد حضور مجاهدين در اردوگا...
- از دل شبهای يلدا ، جشن مهر و روشنايی به ما ارمغان ...
- انتقال آریا آرام نژاد به بند سارقین زندان متی کلای...
- اینجا دیزل آباد كرمانشاه است، ایستگاه آخر دنيا!
- اتحادیه عرب پرونده سوریه را به شورای امنیت ارجاع م...
- ۳۰۰۰وکیل و حقوقدان از کشورهای عربی به حفاظت بین ال...
- کانادا درخواست رژیم آخوندی برای ایجاد کنسولگری در ...
- فراخوان مریم رجوی به اوباما و دبیرکل ملل متحد برای...
- همه انقلاب در برابر تمامی ضدانقلاب
- قطعنامه محکومیت نقض حقوق بشر در ایران توسط مجمع عم...
- واشنگتن پست-هرالد تریبون: بیانیه حمایت شده از سوی ...
- واتسلاو هاول ناراضی سرشناس دوران کمونيسم درگذشت
- دست نوشته ای از زندانی سیاسی ارژنگ داودی :مردانی ر...
- آمار کشته شدگان حادثه فولاد غدیر یزد به ۱۸ نفر رسید
- یک کشتی حامل صدها پناهجوی ایرانی و افغانی در سواح...
- رسانه ها در ايران در معرض سركوب مرگ آور
- سیصد وهشتاد نماينده پارلمان اروپا ضرب الاجل مالكي ...
- پارلمان کانادا- کمیته خارجی ، لایحه حفاظت ازساکنان...
- رهبران العراقیه، حضور نمایندگانشان در جلسه پارلمان...
- نامه ای به مدیر صدای آمریکا در رابطه با برنامه روی...
- ثبت رسمی شکایت مجاهدان اشرف در دادگاه آمریکا علیه ...
- تداوم اعتصاب غذای رضا شهابی علیرغم انتقال وی به ب...
- ارژنگ داودي: ایران هرگز نمی میرد
- خبرگزاری فرانسه :مجلس نمایندگان آمریکا تحریمهای جد...
- پدر محبوبه کرمی، فعال جنبش زنان درگذشت
- حکم اعدام زینب جلالیان، زندانی سیاسی کرد به حبس اب...
- اعتصاب سراسری «سرفرازی» در اکثر شهرهای سوریه به اج...
- پاسخ بان کی مون دبیرکل ملل متحدبه نمایندگان کنگره ...
- سرلشگر بسیجی حسن فیروزآبادی و پاسدار عبدالله عراقی...
- سخنان کاترین اشتون، در کمیته خارجی پارلمان اروپا د...
- دل نوشته سماء نورانی برای حسین رونقی ملکی
- حسن تفاح زندانی سیاسی بیمار در آستانۀ مرگ
- شش تن از زندانیان سیاسی محبوس در زندان مرکزی ارومی...
- بلاتکلیفی زندانی سیاسی هادی اسدالله در بند ۲۰۹ ز...
- سازمان ملل اعلام کرد تعداد کشته شدگان سوریه از مرز...
- سی ان ان-تام ریج: جابجایی (اشرفیان) یک پیش درآمد ن...
- کشته شدن مامور ناجا در درگیری مسلحانه کرج
- واشینگتن پست : اشرف، مالکی و احمدی نژاد
- اعتصاب غذای حسین رونقی ملکی زندانی سیاسی محبوس در ...
- رضا شهابی را به جای بیمارستان به بند ۳۵۰ منتقل کردند!
- اعتصاب عمومی در سوریه با عنوان «سرفرازی» شروع شد
- فلیپ دوست بلازی معاون دبیرکل ملل متحد : نمیتوانم ...
- هادی عامری تروریست و سرکرده گروه بدر نیروی قدس از ...
- كره شمالي همدست سپاه پاسداران: موشك هاي بالستيك عم...
- خانواده رضاشهابي: با وجود اعتصاب، جان او در خطر است
- تظاهرات ۱۰۰هزار نفری در مسکو علیه "تقلب انتخاباتی"
- منصور اسانلو باردیگر به تبلیغ علیه نظام متهم شد
- واشینگتن تایمز -مالکی به خاطر جنایت علیه بشریت مسئ...
- هدف قرار دادن ساکنان اشرف با تفنگ ساچمه یی توسط م...
- اعتراض كنفدراسيون بين المللی اتحاديه های كارگری به...
- بیانیه کاترین اشتون: تاکید بر اولویت امنیت ساکنان ...
- واشنگتن تایمز: قانونگذاران جمهوریخواه و دموکرات از...
- دعوت به گلباران مزار محمد مختاری و جعفر پوینده
-
▼
Dezember
(124)
Powered by Blogger.
آیا صدای صبا را می شنوید؟
نامه رضا هفت برادران پدر مجاهد شهید صبا هفت برادران
- من رضا، پدر صبا هستم، دلم می خواهد این نامه را همه ارگان ها و افرادی که دست اندرکار حقوق بشر هستند بخوانند، و بگویند سهم صبا از حقوق بشر، یا حقوق انسان کجاست؟ روز شنبه بیستم فروردین سال ۱۳۹۰، حدود ساعت پنج و نیم بامداد، در حالی که، در بیمارستانی که دو سرباز مثل یک زندانی مواظب من بودند، به دنبال درخواست اهدای خون از این و آن بودم، تا زندگی صبا را نجات دهم، سرباز سوم رسید و گفت دخترت مرد!
ادامه...
Follower
فیزیکدان کارتن خواب در تهران!
بخشی از مقاله امروز تهران امروز :
قهر روزگار مرد را كه حالا در سن 49 سالگي به پيرمردهاي 60 ساله ميماند در بند خود گرفتار كرده است. از قهر روزگار و نامرادي دنيا مينالد براي من كه ميخواهم با سماجت از چند و چون زندگيش سر در بياورم صحبت كه نه درد دل كرد به اين اميد كه شايد در پس ضبط صوت و قلمي كه دارم بتوانم امثال او را از اين نوع زندگي نجات دهم. هر چه بيشتر ميگفت، كمتر باورم ميشد.
مرد بيخانمان كه نشسته بود و آرام و با وقار حرف ميزد فوق ليسانس فيزيك داشت و مدرس يكي از آموزشگاههاي خصوصي كنكور بود. اما شب را در گرمخانه سپري ميكرد.
مرد با پيروزي انقلاب و تعطيل شدن دانشگا هها مثل بسياري ديگر از دانشجويان موقتا ترك تحصيل كرد و دوباره در سال 67 براي ادامه تحصيل به دانشگاه رفت و فوق ليسانس فيزيك گرفت و بعد از فارغالتحصيلي از دانشگاه دست به همه كاري زده بود. براي امرار معاش معلم حقالتدريس شده بود اما به علت حقوق كم عطاي تدريس را به لقايش بخشيد و به كار واردات دستگاههاي كپي مشغول شد اما به مرور نتوانسته بود در بازار واردات همتاي رقبايش پيش برود و ورشكست شد.
مرد زندگي آرامي داشت اما دست روزگار تقدير ديگري برايش رقم زد. چند سال قبل در يك درگيري خانوادگي باعث مجروح شدن طرف مقابل شده بود و دادگاه برايش 23 ميليون ديه و چند ماه زندان بريد. تقاضاي همسرش بعد از زندان رفتنش، طلاق بود.
مرد مجبور بود بعد از آزادي از زندان خيابانگرد شود. در همان شبهايي كه در خيابانها ميخوابيد مداركش را از دست داد و شروع دردسر زندگيش از همان جا بود. مرد مدتي در خيابانها سرگردان بود شايد به دنبال نيمهگمشده زندگيش و بعد توسط چند خيابان گرد ديگر با محلي به اسم گرمخانه آشنا شد. مرد هنوز با وجود خيابان گردي حاضر نميشود دست تكدي جلوي رهگذران دراز كند و براي اين كه حقوق بخور و نميري داشته باشد سه ساعت در هفته را در يك آموزشگاه كنكور براي بچههاي پشت كنكوري تدريس ميكند و پولي را كه از اين راه به دست ميآورد براي خرجي دختر 9 سالهاش ميفرستد.
از آرزو – دخترش – ميپرسم كه با تمام شدن امتحانات خرداد حضانتش به مرد سپرده ميشود، ميگويد: آخرين بار توي دادگاه ديدمش و ماهي صد هزار توان براي خرجي به مادرش ميدهم.مي پرسم اگر يك روز در اين وضعيت ببيندتان... موزاييكهاي زمين را با چشمهايش ميشمارد. ضرب و تقسيمشان ميكند چند بار دهانش را بيصدا باز ميكند و بعد در حالي كه سعي ميكند از زير بار نگاهم فرار كند، قبل از رفتن ميگويد: ضربه روحي سنگيني ميخورد،خيلي سنگين....
سكانس چهارم:عدالت كجاست؟
اگر با چشمهاي خودم او را در محوطه گرمخانه نديده بودم باور نميكردم كه يك بيخانمان است. شايد شما هم اگر روزي او را در يكي از خيابانها ببينيد حتي به مخيله تان هم خطور نميكند فردي كه ميبينيد براي اين كه از سرما نميرد به گرمخانه پناه ميبرد. سر و وضع مرتب و لباسهاي تميزش حكايت از زندگي مرفه گذشتهاش دارد. زندگياي كه سالهاست اثر آن را در خاطراتش جستوجو ميكند. دو سال كارتن خوابي بدترين روزهاي زندگي او را تشكيل داده است. كارشناس مديريت بازرگاني است. سالهاي سال در شركت تالبوت انگلستان كارمند بوده و همزمان قطعات يدكي ماشين آلات را به ايران وارد ميكرده اما امروز براي اين كه امرار معاش كند و پولي براي خريد لباس داشته باشد مجبور است به دار الترجمه برود و به آنها بگويد كه در كار ترجمه اسناد و مدارك به زبان انگليسي تبحر دارد.
برق عجيبي در چشمهاي سبزش خانه كرده انگار اشك صدها سال در گودي چشمانش مرداب شده و آنقدر گريه نكرده كه حالا سبزي جلبكهاي ته چشمش زده است بيرون. براي اين كه متوجه برق اشك در چشمانش نشوم چشم به زمين ميدوزد و آهسته ميگويد بعد از بيخانمان شدن تنها دنبال يك چيز بودم: عدالت. اما هر چه بيشتر جستوجو كردم كمتر يافتم.
سهم مرد از دنيايي كه روزي با رفاه تمام در آن زندگي ميكرده در حال حاضر فقط يك دست لباس است و يك كيف كوچك كه صبح به صبح تمام بدبختيهايش را در آن ميريزد و تا غروب با خود حمل ميكند.
از مرد كه حالا از ناراحتي در خود مچاله شده و با انگشتان دستش بازي ميكند از زندگياش ميپرسم و بچه هايش. مرغ خيالش را تا بوشهر پرواز ميدهد.سري به خانهاش كه حالا پنج سالي ميشود از آن خبري ندارد ميزند، از حال و روز بچهها پرس و جو ميكند و بعد كه خيالش از بابت زندگياش راحت شد، ميگويد: برادرم براي گسترش كارش دست مردم چك داشت و براي اين كار به ضامن احتياج داشت. به حكم بزرگتري و برادري ضمانتش كردم اما برادرم بعد از مدتي كه نتوانست جواب طلبكارها را بدهد خودكشي كرد و من ماندم و يك دنيا طلبكار كه ضامن بازگرداندن پولشان شده بودم.
شب و روز از دست طلبكارهايي كه براي وصول طلبشان مراجعه ميكردند آب خوش از گلويم پايين نميرفت. تمام زار و زندگيام را فروختم اما فقط توانستم طلب تعدادي از آنها را بدهم و براي خودم جز فرش زمين و روكش آسمان چيزي باقي نماند. پنج سال است فقط از طريق تلفن احوال بچههايم را ميپرسم.
سرمايه دار ديروز و گرمخانه خواب امروز ميگويد: دو سال آزگار در يك مسافرخانه در خيابان سعدي زندگي ميكردم و بعد كه ديگر پولي براي كرايه اتاق نداشتم مجبور شدم به خيابان پناه ببرم. اما براي اين كه از خيابان گردي راحت شوم خودم را به كلانتري معرفي كردم و آنها مرا به گرمخانه فرستادند.
كارتن خوابها نميخندند
كارتن خوابها نميخندند. خيابان خوابها نميدانند خنده چيست، شايد كه سرما را هم ديگر حس نميكنند. كارتن خوابها ديگر به سرماي كشنده زمستان و گرماي تابستان عادت كردهاند و برايشان مهم نيست كه شب را در كوچه پس كوچههاي مسگر آباد و مشيريه و دولت آباد بخوابند يا در زمهرير زعفرانيه و محموديه و كامرانيه شب را به صبح برسانند. زمان براي بيخانمانها تصوير خامي است از تكرار روزها وشبهايي كه در تعقيب و گريز عقربههاي ساعت و غبار فراموشي از ياد ميروند. همشهريان فراموششده حرمان زده در دوزخ پايتخت در حالي شبهاي سرد زمستان زودرس را به صبح ميرسانند كه سرما از هفت جانشان ميگذرد تا به جانشان رخنه كند.
كارتن خوابها، فراموش شدگان زندگي اجتماعي امروزند كه هيچ كس آنها را به خاطر نميآورد. تنها بايد يك كارتن خواب باشي تا كارتن خوابها را درك كني. فقط يك شب كه در سرماي زير صفر در جه در خيابان با يك پيراهن نم دار بخوابي و جز حرير آسمان رو اندازي و جز زمين سخت تشكي نداشته باشي ميتواني ادعا كني كه درد كارتن خوابها را حس ميكني.
قهر روزگار مرد را كه حالا در سن 49 سالگي به پيرمردهاي 60 ساله ميماند در بند خود گرفتار كرده است. از قهر روزگار و نامرادي دنيا مينالد براي من كه ميخواهم با سماجت از چند و چون زندگيش سر در بياورم صحبت كه نه درد دل كرد به اين اميد كه شايد در پس ضبط صوت و قلمي كه دارم بتوانم امثال او را از اين نوع زندگي نجات دهم. هر چه بيشتر ميگفت، كمتر باورم ميشد.
مرد بيخانمان كه نشسته بود و آرام و با وقار حرف ميزد فوق ليسانس فيزيك داشت و مدرس يكي از آموزشگاههاي خصوصي كنكور بود. اما شب را در گرمخانه سپري ميكرد.
مرد با پيروزي انقلاب و تعطيل شدن دانشگا هها مثل بسياري ديگر از دانشجويان موقتا ترك تحصيل كرد و دوباره در سال 67 براي ادامه تحصيل به دانشگاه رفت و فوق ليسانس فيزيك گرفت و بعد از فارغالتحصيلي از دانشگاه دست به همه كاري زده بود. براي امرار معاش معلم حقالتدريس شده بود اما به علت حقوق كم عطاي تدريس را به لقايش بخشيد و به كار واردات دستگاههاي كپي مشغول شد اما به مرور نتوانسته بود در بازار واردات همتاي رقبايش پيش برود و ورشكست شد.
مرد زندگي آرامي داشت اما دست روزگار تقدير ديگري برايش رقم زد. چند سال قبل در يك درگيري خانوادگي باعث مجروح شدن طرف مقابل شده بود و دادگاه برايش 23 ميليون ديه و چند ماه زندان بريد. تقاضاي همسرش بعد از زندان رفتنش، طلاق بود.
مرد مجبور بود بعد از آزادي از زندان خيابانگرد شود. در همان شبهايي كه در خيابانها ميخوابيد مداركش را از دست داد و شروع دردسر زندگيش از همان جا بود. مرد مدتي در خيابانها سرگردان بود شايد به دنبال نيمهگمشده زندگيش و بعد توسط چند خيابان گرد ديگر با محلي به اسم گرمخانه آشنا شد. مرد هنوز با وجود خيابان گردي حاضر نميشود دست تكدي جلوي رهگذران دراز كند و براي اين كه حقوق بخور و نميري داشته باشد سه ساعت در هفته را در يك آموزشگاه كنكور براي بچههاي پشت كنكوري تدريس ميكند و پولي را كه از اين راه به دست ميآورد براي خرجي دختر 9 سالهاش ميفرستد.
از آرزو – دخترش – ميپرسم كه با تمام شدن امتحانات خرداد حضانتش به مرد سپرده ميشود، ميگويد: آخرين بار توي دادگاه ديدمش و ماهي صد هزار توان براي خرجي به مادرش ميدهم.مي پرسم اگر يك روز در اين وضعيت ببيندتان... موزاييكهاي زمين را با چشمهايش ميشمارد. ضرب و تقسيمشان ميكند چند بار دهانش را بيصدا باز ميكند و بعد در حالي كه سعي ميكند از زير بار نگاهم فرار كند، قبل از رفتن ميگويد: ضربه روحي سنگيني ميخورد،خيلي سنگين....
سكانس چهارم:عدالت كجاست؟
اگر با چشمهاي خودم او را در محوطه گرمخانه نديده بودم باور نميكردم كه يك بيخانمان است. شايد شما هم اگر روزي او را در يكي از خيابانها ببينيد حتي به مخيله تان هم خطور نميكند فردي كه ميبينيد براي اين كه از سرما نميرد به گرمخانه پناه ميبرد. سر و وضع مرتب و لباسهاي تميزش حكايت از زندگي مرفه گذشتهاش دارد. زندگياي كه سالهاست اثر آن را در خاطراتش جستوجو ميكند. دو سال كارتن خوابي بدترين روزهاي زندگي او را تشكيل داده است. كارشناس مديريت بازرگاني است. سالهاي سال در شركت تالبوت انگلستان كارمند بوده و همزمان قطعات يدكي ماشين آلات را به ايران وارد ميكرده اما امروز براي اين كه امرار معاش كند و پولي براي خريد لباس داشته باشد مجبور است به دار الترجمه برود و به آنها بگويد كه در كار ترجمه اسناد و مدارك به زبان انگليسي تبحر دارد.
برق عجيبي در چشمهاي سبزش خانه كرده انگار اشك صدها سال در گودي چشمانش مرداب شده و آنقدر گريه نكرده كه حالا سبزي جلبكهاي ته چشمش زده است بيرون. براي اين كه متوجه برق اشك در چشمانش نشوم چشم به زمين ميدوزد و آهسته ميگويد بعد از بيخانمان شدن تنها دنبال يك چيز بودم: عدالت. اما هر چه بيشتر جستوجو كردم كمتر يافتم.
سهم مرد از دنيايي كه روزي با رفاه تمام در آن زندگي ميكرده در حال حاضر فقط يك دست لباس است و يك كيف كوچك كه صبح به صبح تمام بدبختيهايش را در آن ميريزد و تا غروب با خود حمل ميكند.
از مرد كه حالا از ناراحتي در خود مچاله شده و با انگشتان دستش بازي ميكند از زندگياش ميپرسم و بچه هايش. مرغ خيالش را تا بوشهر پرواز ميدهد.سري به خانهاش كه حالا پنج سالي ميشود از آن خبري ندارد ميزند، از حال و روز بچهها پرس و جو ميكند و بعد كه خيالش از بابت زندگياش راحت شد، ميگويد: برادرم براي گسترش كارش دست مردم چك داشت و براي اين كار به ضامن احتياج داشت. به حكم بزرگتري و برادري ضمانتش كردم اما برادرم بعد از مدتي كه نتوانست جواب طلبكارها را بدهد خودكشي كرد و من ماندم و يك دنيا طلبكار كه ضامن بازگرداندن پولشان شده بودم.
شب و روز از دست طلبكارهايي كه براي وصول طلبشان مراجعه ميكردند آب خوش از گلويم پايين نميرفت. تمام زار و زندگيام را فروختم اما فقط توانستم طلب تعدادي از آنها را بدهم و براي خودم جز فرش زمين و روكش آسمان چيزي باقي نماند. پنج سال است فقط از طريق تلفن احوال بچههايم را ميپرسم.
سرمايه دار ديروز و گرمخانه خواب امروز ميگويد: دو سال آزگار در يك مسافرخانه در خيابان سعدي زندگي ميكردم و بعد كه ديگر پولي براي كرايه اتاق نداشتم مجبور شدم به خيابان پناه ببرم. اما براي اين كه از خيابان گردي راحت شوم خودم را به كلانتري معرفي كردم و آنها مرا به گرمخانه فرستادند.
كارتن خوابها نميخندند
كارتن خوابها نميخندند. خيابان خوابها نميدانند خنده چيست، شايد كه سرما را هم ديگر حس نميكنند. كارتن خوابها ديگر به سرماي كشنده زمستان و گرماي تابستان عادت كردهاند و برايشان مهم نيست كه شب را در كوچه پس كوچههاي مسگر آباد و مشيريه و دولت آباد بخوابند يا در زمهرير زعفرانيه و محموديه و كامرانيه شب را به صبح برسانند. زمان براي بيخانمانها تصوير خامي است از تكرار روزها وشبهايي كه در تعقيب و گريز عقربههاي ساعت و غبار فراموشي از ياد ميروند. همشهريان فراموششده حرمان زده در دوزخ پايتخت در حالي شبهاي سرد زمستان زودرس را به صبح ميرسانند كه سرما از هفت جانشان ميگذرد تا به جانشان رخنه كند.
كارتن خوابها، فراموش شدگان زندگي اجتماعي امروزند كه هيچ كس آنها را به خاطر نميآورد. تنها بايد يك كارتن خواب باشي تا كارتن خوابها را درك كني. فقط يك شب كه در سرماي زير صفر در جه در خيابان با يك پيراهن نم دار بخوابي و جز حرير آسمان رو اندازي و جز زمين سخت تشكي نداشته باشي ميتواني ادعا كني كه درد كارتن خوابها را حس ميكني.