About Me

Mein Foto
صبای ایران
آیا صدای صبا را می شنوید؟
Mein Profil vollständig anzeigen

Blog Archive

Powered by Blogger.

آیا صدای صبا را می شنوید؟

نامه رضا هفت برادران پدر مجاهد شهید صبا هفت برادران - من رضا، پدر صبا هستم، دلم می خواهد این نامه را همه ارگان ها و افرادی که دست اندرکار حقوق بشر هستند بخوانند، و بگویند سهم صبا از حقوق بشر، یا حقوق انسان کجاست؟ روز شنبه بیستم فروردین سال ۱۳۹۰، حدود ساعت پنج و نیم بامداد، در حالی که، در بیمارستانی که دو سرباز مثل یک زندانی مواظب من بودند، به دنبال درخواست اهدای خون از این و آن بودم، تا زندگی صبا را نجات دهم، سرباز سوم رسید و گفت دخترت مرد! ادامه...

Follower

postheadericon دل نوشته سماء نورانی برای حسین رونقی ملکی

سما نورانی، فعال حق تحصیل و از اعضای جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی که اکنون در بند ۳۵۰ زندان اوین در حال گذراندن حکم یک سال حبس تعزیری خود است چند روز قبل از اعتصاب غذا و داروی حسین رونقی ملکی در حمایت از وی نامه ای نوشته و در آن با ذکر دردهای ای ن فعال حقوق بشر از مردم ایران خواسته تا این "زجر کشیدن‌ها و فداکاری‌ها" را از یاد نبرند.
به گزارش جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی, متن نامه سما نورا به شرح زیر است:

برای حسین عزیزم که مانند برادر دوستش دارم

" هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می‌دهند "

این روز ها راهروهای ۳۵۰ شاهد زجر کشیدن یکی دیگر از دوستانمان است و با اینکه این امر برایش تازگی ندارد می‌توان انعکاس این درد و رنج را در صورت همه همبندیانمان مشاهده کرد. حسین عزیزمان دیگر مثل همیشه نیست، دیگر مثل همیشه نمی‌خندد و مثل همیشه نمی‌تواند با شور و هیجان در کنار بچه‌ها باشد چون درد می‌کشد، چون تب‌های طولانی ناشی از عفونت امانش را بریده است و به همه این دلایل دیگر حسین را آنگونه که بود نمی‌بینیم.

حسین حدود یک ماه پیش به منظور عمل پیوند هالب کلیه چپش برای بار دوم به بیمارستان هاشمی‌نژاد منتقل شد اما این بار نیز مانند سری قبل با وجود اصرار پزشک معالجش و پزشکی قانونی مبنی بر الزام مرخصی به منظور مراقبت‌های بعد از عمل که می‌بایست در محیطی بهداشتی صورت می‌گرفت، موافقتی از سوی مراجع ذی‌ربط حاصل نشده و همچنان دوران نقاهت وی در محیطی پر اضطراب به نام زندان سپری می‌شود.

دل آدم به درد می‌آید وقتی صورت معصوم حسین را می‌بیند در حالی که جواب سوال تو که می‌پرسی "حسین جان بهتری یا نه؟ " با لبخندی همیشه بر لب فقط می‌گوید " بهتر می‌شوم." ولی تو می‌دانی پشت آن لبخند دردی عظیم است. پشت آن کبودی‌های چشم.

چه بگویم شاید برای آقایان مرخصی رفتن حسین برای درمان واقعا ترسناک است که با آن موافقت نمی‌کنند ولی این عمل آن‌ها ذهن من را به سمتی می‌برد که به هیچ وجه دوست ندارم به آن فکر کنم و حتی فکر کردن به این موضوع نیز مرا آزار می‌دهد. به یاد زجر کشیدن محسن دکمه‌چی، حسن ناهید، هدی رضا زاده صابر و دیگر بسیارانی که همین برخوردها و تصمیم گیری‌های نا به جا سبب پرپر شدنشان شده و نتیجه‌ای به جز جاری شدن اشک از چشمانمان را نداشت.

حسینمان مانند شمع قطره قطره دارد می‌سوزد اما هنوز امیدش را برای رسیدن به اهداف پاکش فراموش نکرده است. این ها را باز می‌گویم تا بدانیم بچه‌های ۳۵۰ با چه مشکلاتی مواجه‌اند و چگونه مردانه ایستاده‌اند و حتی جان خود را در طبق اخلاص گذاشته‌اند تا هم‌وطنانشان با امید رسیدن به آزادی در خارج از میله‌های زندان به زندگی عادی خود ادامه دهند. اما امید دارم این زجر کشیدن‌ها و فداکاری‌ها گوشه‌ای از ذهن هم‌وطنانمان را به خود اختصاص داده باشد.

آرزو می‌کنم روزی فرا رسد که حسین عزیزمان مثل قبل لبخند بزند و سالم و سرحال در کنار خانواده‌اش به رندگی ادامه دهد.

سماء نورانی زندان اوین

سایت همبستگی ملی

مجاهدین خلق ایران